جدول جو
جدول جو

معنی نازک بینی - جستجوی لغت در جدول جو

نازک بینی
در امری دقت و باریک بینی کردن، مراقبت از امور جزئی، کنجکاوی، هوشیاری
باریک بینی، موشکافی، خرده بینی، خرده کاری، خرده شناسی، خرده گیری، خرده دانی، نازک اندیشی، نکته سنجی، نکته دانی، ژرف یابی، ژرف بینی، ژرف نگری، غوررسی، مداقّه، تدقیق، تعمّق
تصویری از نازک بینی
تصویر نازک بینی
فرهنگ فارسی عمید
نازک بینی(زُ)
دقت. موشکافی. حالت و صفت نازک بین. رجوع به نازک بین شود
لغت نامه دهخدا
نازک بینی
باریک بینی موشکافی، نکته سنجی
تصویری از نازک بینی
تصویر نازک بینی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نازک بین
تصویر نازک بین
باریک بین، مراقب امور جزئی، دقیق، عیب جو، ایرادگیر
موشکاف، خرده بین، خرده کار، خرده شناس، خردانگارش، خرده گیر، خرده دان، نازک اندیش، نکته سنج، ژرف یاب، ژرف بین، مدقّق، غوررس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نازک بدن
تصویر نازک بدن
کسی که پوست بدنش نرم و لطیف باشد
فرهنگ فارسی عمید
(زُ بَ دَ)
نازک بدن بودن. ظرافت و لطافت. صفت و حالت نازک بدن:
شمع گر با تو کند دعوی نازک بدنی
کشتنی، سوختنی باشد و گردن زدنی.
فطرت
لغت نامه دهخدا
نیک بین بودن، رجوع به نیک بین شود
لغت نامه دهخدا
(یِ بی)
سوراخ بینی. (ناظم الاطباء). قصبهالانف. قصبۀ انف. منخر: الافطا، نای بینی فروهشته. (تاج المصادر بیهقی).
- دو نای بینی، منخرین.
، پرۀ بینی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ مَ)
باریک بین. دقیق. موشکاف. نکته سنج
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ دَ)
نوعی از رستنی باشد شبیه به بستان افروز لیکن ساقش سرخ و خوش رنگ می باشد و بعضی گویند سرخ مرد همانست. (برهان قاطع). آن را سرخ مرد نیز خوانند. (فرهنگ نظام بنقل از جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) ، در هندوستان نوعی از کنار که بسیار شیرین و تنک پوست بود و آن را پیوند کنند. (آنندراج) ، یک قسم گلی سرخ، قسمی از عناب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ دَ)
معشوق. هر که بدن لطیف دارد. (فرهنگ نظام). کنایه از معشوق باریک میان لطیف تن. (انجمن آرا). معشوق لطیف و زیبا. (ناظم الاطباء). که تنی لطیف و ظریف و زودرنج دارد. تنک پوست. لطیف اندام:
نازک بدنی که می نگنجد
در زیر قبا چو غنچه در پوست.
سعدی.
بر جهان تکیه مکن ور قدحی می داری
شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان.
حافظ.
چنان نازک بدن باشد که گر آری بگلزارش
به پا از سایۀ مژگان بلبل می رود خارش !
؟
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
کوتاه نظری. نظرتنگی. تنگ چشمی. چشم تنگی. خرده نگرشی. خرده نگرشنی. (یادداشت مؤلف) ، مدور گردیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرد شدن. مدور شدن. (یادداشت مؤلف) ، در اصطلاح حکما به معنی تکاثف و مقابل تخلخل است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به تخلخل و تکاثف شود
لغت نامه دهخدا
(زُ نَ)
نازک طبع. نازک طبیعت. حساس. نازپرورده:
مغیلان پای نازک طینتان را در حنا دارد
چه غم دارد ز خارآن کس که آتش زیر پا دارد.
طالب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زُ تَ)
ظرافت. نازپروردگی. شادابی:
بدان نازک تنی و آبداری
چو مرغی بود در چابک سواری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
پاک نظری
لغت نامه دهخدا
نازک تن نازک اندام، سرخ مرو (از گیاهان)، چیلان هندی، نازک برگ: گونه ای گل سرخ آنکه تنی لطیف دارد لطیف اندام نازک تن، یکی از گونه های تاج خروس است که آنرا سرخ مرو نیز گویند، در هندوستان بگونه ای عناب اطلاق شود که میوه اش بسیار شیرین است، قسمی گل سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
یکی ازدو استخوان تشکیل دهنده ساق پا است. این استخوان دراز و نازک است و کمی در عقب و خارج استخوان درشت نی قرار دارد و دارای یک تنه و دو انتها است. تنه اش منشوری شکل و دارای سه سطح و سه خط الراس است. انتهای فوقانی این استخوان را سر نازک نی مینامند که در بالا به زایده ای موسوم به زایده نیزه یی ختم میشود. انتهای تحتانی آنراقوزک خارجی میگویند قصبه صغری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاک بینی
تصویر پاک بینی
پاک نظری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازک تنی
تصویر نازک تنی
نازک بدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاز بینی
تصویر غاز بینی
عمل و حالت عازبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازک میانی
تصویر نازک میانی
کمر باریکی لاغر میانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازک بین
تصویر نازک بین
باریک بین موشکاف، نکته سنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازک بدنی
تصویر نازک بدنی
کیفیت و حالت نازک بدن نازک تنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازک بین
تصویر نازک بین
باریک بین، دقیق، نازک اندیش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نازک نی
تصویر نازک نی
((~. نِ))
یکی از دو استخوان تشکیل دهنده ساق پا
فرهنگ فارسی معین
باریک بین، دقیق، موشکاف، نازک اندیش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
طره، ظریف، لطیف، نازک تن
فرهنگ واژه مترادف متضاد